سلامتی

اگر با کس فرد دیگر بودم، چه مقدار خوشحال تر می شدم؟

این چیزی می بود که دلم می‌خواست. ولی خواستۀ دل لزوماً درست نیست. بخشی از سردرگمی امروز به‌خاطر این باور است که خوشبختی و رشد شخصی باید با اهمیت ترین عامل در همۀ تصمیماتمان درمورد روابط باشد، و این جهت‌گیری جدیدی در جوامع غربی است. جامعه‌شناسانی همچون آنتونی گیدنز مشاهده کرده‌اند که هرچه زندگی‌هایمان «متفاوت‌تر» از چارچوب‌های قدیمی‌ترِ دین، سنت، و ازدواج به معنی یک نظام اقتصادی باشد، روابط صمیمانه‌مان نقش کلیدی‌تری در شادکامی‌مان ایفا می‌کند. فرانچسکا کانسیان و استیون گوردون، با بازدید نشریه‌هایی که بین سال‌های ۱۹۰۰ تا ۱۹۷۹ پیشنهاد‌هایی برای ازدواج انتشار می‌کردند، به روال شبیهی پی بردند: با گذر زمان، پیشنهاد‌های ازدواج از تمرکز بر این که چطور نقش همسری را به بهترین شکل ایفا کنیم به پیشنهاد‌هایی تحول اشکار می‌کردند ناظر بر این که چطور، به‌گفتن یک فرد، خوشبخت باشیم و هیجانات خود را ابراز کنیم.

در جریان این تحول از نقش به خود، این سوال که آیا با آدم درستی زندگی می‌کنیم به‌گفتن عاملی تعیین‌کننده در هویت، قیمت‌ها و عزت‌نفس اهمیتی زیاد زیاد تر اشکار می‌کند.

ما دعوت به این سوال می‌شویم: مقدار قابل‌تحمل (و غیرقابل‌تحمل) کشمکش در رابطه چه مقدار است؟ اگر با کس فرد دیگر بودم، چه مقدار خوش‌حال‌تر می‌شدم؟ آیا باید با کس فرد دیگر باشم؟ اگر از رابطۀ جاری خارج شوم فردی را اشکار می‌کنم؟ اگر بمانم، این یعنی چجور آدمی هستم؟ اندرو چرلینِ جامعه‌شناس در کتاب گردونۀ ازدواج: حالت ازدواج و خانواده در آمریکای امروز ۱ (۲۰۰۹) دراین‌باره می‌نویسد:

در فرهنگ‌ فردگرا، رابطه‌ای که سپس از مدتی نیازهایتان را برآورده نکند غیراصیل و پوک است.این چنین رابطه‌ای پاداش‌هایی شخصی را که شما یا شریکتان می‌توانید به دست آورید محدود می‌کند.در این شرایط، جدایی تأسف‌آور است، ولی باید از این رابطه گذر کنید.

از این دیدگاه، ناتوانی در گذرکردن نشانۀ بزدلی، ناتوانی در حل چالش‌های زندگی، و هراس از پشیمانی در آینده است. ولی حس پشیمانی زیاد رایج‌تر از چیزی است که می‌پنداریم. محققی در دانشگاه ایالتیِ سان‌فرانسیسکو به نام سوزان شیمانوف دریافته است که پشیمانی رایج‌ترین حس منفی و دومین حس رایج بعد از عشق است. با این که پشیمانی‌های عبرت‌‌آموز قبل می‌تواند تبدیل تصمیم‌گیری بهتر در آینده بشود، فکر این که زندگی با فردی دیگر خوشبختی بیشتری به همراه دارد می‌تواند یک زندگی معقول یا عاشقانه را دچار مشکل کند. به گفتۀ روان‌تحلیلگر، آدام فیلیپس، در کتاب تک‌‎همسری ۲ (۱۹۹۶): «همیشه فردی هست که مرا زیاد تر دوست داشته باشد، بهتر فهمیدن کند، و علتبشود به‌لحاظ جنسی حس سرزندگی بیشتری کنم». او در کتاب ازدست‌دادن: در ستایش زندگی نزیسته ۳ (۲۰۱۲) این مضمون را گسترش می‌دهد: «درواقع، زندگی ما می‌تواند سوگی طویل یا ناآرامی بی‌پایانی باشد، به‌خاطر زندگی‌ای که نتوانسته‌ایم توانایی کنیم».

از مراجعان من خواسته‌های بیشتر از اندازه‌ای از شریک عاطفی خود دارند: آن‌ها انتظار سطحی از خوشبختی، فهمیدن و رضایت را دارند که از توانایی منطقی فرد روبه رو خارج است، خصوصاً در این زمانۀ پراضطراب. در جلسات زوج‌درمانی، بعضی اوقات می‌شنوم که می‌گویند «هیچ‌کس غیر از تو از این ویژگی من گله های نمی‌کند» و این احتمالا درست باشد. ولی علت آن در زیاد تر موارد این است که هیچ‌گاه با دوستان و همکارانمان همانند شریک عاطفی‌مان حرکت نمی‌کنیم.

جست‌وجو برای فردی «بهتر»، خصوصاً امروزه، وسوسه‌کننده است: تبلیغات همۀ آگاهی‌مان را تسخیر می‌کنند و به این ترتیب دعوتمان می‌کند که از آنچه دوست داریم متنفر شویم، به آنچه نیاز نداریم حس نیاز کنیم، و به چیزی که قیمت پیگیری ندارد غبطه بخوریم. اینترنت و قابلیت پیچیدۀ آن در شکل‌دهی و بازاریابی امیالْ ذهنیتی قیاس‌ای تشکیل می‌کند که علتمی‌بشود مدام آنچه داریم را در سایۀ آنچه می‌توانستیم داشته باشیم قیمت‌گذاری کنیم. این علتمی‌بشود مکرراً خودمان و شریک عاطفی‌مان را برسی کنیم تا ببینیم آیا داریم زندگی‌ای را که می‌توانستیم داشته باشیم از دست می‌دهیم یا نه.

این مشکل چه‌بسا در نسل‌های قبل شدیدتر بوده باشد. تاریخ‌دان، استفانی کونتز، نویسندۀ کتاب جنب‌و‌جوش شگفت: معمای زنانگی و زن آمریکایی در اغاز دهۀ ۱۹۶۰  ۴  (۲۰۱۱) در ایمیلی می‌گوید «فکر نمی‌کنم مردم در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ فکر می‌کردند زندگی با یک شریک عاطفیِ دیگر خوشبختی بیشتری را به همراه داشته باشد، حداقل نه به این شیوه که می‌توانند با فردی دیگر زندگی خوش‌تری بسازند. فکر می‌کنم آن‌ها خیال می‌کردند دیگران همه زندگی خوشی دارند و خوشبخت‌نبودن آن‌ها نشان‌دهندۀ وجود مشکلی در زندگی‌شان است. از بین افرادی که با آن‌ها مصاحبه کرده‌ام، تعداد بسیاری حرف های‌اند که با دیدن ازدواج‌های موفق و خانواده‌های خوشبخت در تلویزیون و نشاط در چهرۀ همسایه‌هایی که مشکلاتشان را پشت درهای خانه‌شان نهان می‌کنند حس ناکامی می‌کنند. اگر الان فکر می‌کنیم می‌توانیم فقطً با تحول شریک زندگی‌مان مشکلات را حل کنیم، در قدیم مردم فکر نمی‌کردند که حق دارند از شریکشان بخواهند تا ‘با یکدیگر’ روی مشکلات کار کنند. در آن زمان سریال‌های سیتکام و مقاله‌ها در مجلاتْ تصویری از خانوادۀ موفق اراعه می‌دادند که به‌ظاهر از فرمول مشخصی پیروی می‌کرد و به همین خاطر پیروی از آن راحت به نظر می‌رسید: تا وقتی که افراد از قوانین مربوط به جنسیت، سن و طبقۀ اجتماعی دورۀ خود (که کاملاً آشکار می بود) پیروی می‌کردند، همه در انتهای برنامه خوشبخت می‌شدند، صرف‌نظر از مشکلات کوچک یا سوءتفاهم‌های مضحکی که طی مسیر با آن روبه رو می‌شدند».

با این که زندگی‌کردن با هم به‌خاطر بچه‌ها کاری شرافتمندانه و نجیبانه برداشت می‌شد، برداشت امروز ما این است که خوشبختی قطب‌نمایی است که می‌تواند ما را -درست یا غلط- به این باور رساند که آنچه علتخوشبختی ماست بهترین چیز برای فرزندانمان به حساب می‌آید. زیاد از آن‌هایی که به‌جستوجو طلاق می باشند می‌شنوم که: «اگر من خوشبخت نباشم، بچه‌هایم هم خوشبخت نخواهند می بود» یا «می‌خواهم به فرزندم الگویی برای یک عشق سالم نشان دهم، به این علت باید این رابطه را آخر دهم».

ولی باور به جست‌وجوی خوشبختی، هر مقدار هم متقاعدکننده باشد، می‌تواند هزینه‌هایی برای والدین داشته باشد، حتی اگر شریک عاطفی مناسب‌تری اشکار کنند. من از طریق مرکز پیمایش دانشگاه ویسکانسین روی ۱۶۳۲ والد که فرزندان بزرگ‌سالشان آن‌ها را ترک کرده بودند پیمایشی انجام دادم و دریافتم که ۷۱ درصد جواب‌دهندگان از همسر خود [که والد فرزندشان محسوب می‌شد] طلاق گرفته بودند. علاوه بر این، در مطالعۀ تعقیبی که به‌همراه فیلیپ کوان و کارولین پیپ کوان، استادان بازنشستۀ روان‌شناسی در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، انجام دادم دیدیم که والدینِ ترک‌شده‌ای که از شریک خود طلاق نگرفته بودند گمان بیشتری داشت که با فرزندان خود آشتی کنند.

بر پایه ازمایش ها بالینی من، طلاق می‌تواند، به چند طریق، خطر رابطۀ پرتنش یا دوری‌گزینی بین فرزند و والد را بالا ببرد. برای مثال، اگر یکی از والدینْ فرد دیگر را به‌خاطر از هم پاشیدن خانۀ -به گمان او- گرمشان ملامت کند، یا به روشهای فرد دیگر از او بدگویی کند، گمان این که فرزندش او را ترک کند بالاتر می‌رود. این اتفاق این چنین وقتی می‌افتد که، علی‌رغم تلاش والدین برای همکاری با یکدیگر بعد از طلاق، بچه با یکی از آن‌ها متحد خواهد شد. طلاق می‌تواند دوست‌پسرها، دوست‌دخترها، همسرها، برادرخوانده‌ها و خواهرخوانده‌ها را داخل رقابت با کودک بر سر منبع های احساسی و مادی کند و علتبشود کودک، در هر سنی که باشد، از تماس با یکی از والدینش اجتناب کند. در آخر، طلاق می‌تواند علتبشود کودک والدینش را افرادی با نقاط قوت و ضعف ببیند، نه در قالب خانواده‌ای که در آن عضو می باشند.

تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ها درباره انتخابات، سیاست، اقتصادی، ورزشی، حوادث، فرهنگ وهنر و گردشگری و تکنولوژی را در وب سایت خبری صبح زود دنبال کنید.

از نظر دیگر، برخی والدین، به‌خاطر فرزندانشان، تا زمان بزرگ‌شدن آن‌ها در کنار هم می‌همانند، با این استدلال که خود و فرزندشان را از چالش‌های مهمی که بعد از طلاق به وجود می‌آید نگه داری می‌کنند. با این که این چنین کاری می‌تواند موثر باشد، بعضی اوقات از والدین می‌شنوم که با شگفتی و غم می‌گویند اگرچه تا زمان بزرگ‌شدن فرزندشان کنار هم مانده‌اند، این علتنشده که بعد از طلاق جایگاهشان را به‌گفتن والد برای فرزندشان نگه داری کنند. این‌ها طبق معمولً پدرها و مادرهایی می باشند که اندوخته‌گذاری بسیاری روی خوشبختی فرزندشان می‌کنند، تا قبل از طلاق به هم نزدیک‌اند، و فکر می‌کنند تعهدشان علتمی‌بشود رابطه‌ای که با فرزندشان دارند از آن‌ها در برابر آشوب و طوفانِ بعد از جدایی محافظت کند.

باوجوداین، فرزندانمان هم نیازها و الزامات خود را برای خوشبختی دارند که بعضی اوقات در تضاد با ماست. این نوشته به‌خصوص امروزه اهمیت دارد، چراکه چارچوب اخلاقی فرزندان بزرگ‌سال از «به پدر و مادر خود احترام بگذار» به «من باید از خوشبختی و سلامت روان خودم مراقبت کنم» تحول کرده است. در این پارادایم تازه، ادامۀ رابطه با والدین بعد از جدایی‌شان زیاد تر منوط به این است که آن والد تا چه حد می‌تواند بلندپروازی‌های فرزند برای داشتن زندگی‌ای همسو با ایدئال‌هایش از خوشی و رشد را فراهم کند، بلندپروازی‌هایی که بعضی اوقات، ولی نه همیشه، با ایدئال‌های والد همسوست.

یقیناً زیاد‌ها می باشند که آرزو می‌کنند ای کاش والدینشان طلاق می‌گرفتند، یا سریعتر طلاق می‌گرفتند، نه‌فقط به‌خاطر والدین، بلکه به این علت که مدام ناظر کشمکش‌ها و ناامیدی‌های والدینشان بوده‌ا‌ند. و برخی والدین بعد از جدایی یا طلاق نه‌تنها از فرزندشان دورتر نمی‌شوند، بلکه به ‌آن‌ها نزدیک‌تر هم خواهد شد. علاوه بر این، همان گونه که در جای دیگر هم نوشته‌ام، غیر از طلاق عوامل زیاد فرد دیگر هم می باشند که امکان پذیر فرزندانمان به‌جهت آن‌ها از ما دور شوند یا ترکمان کنند.

باوجوداین، حساب‌وکتاب‌ها یا ریسک‌هایمان دربارۀ آینده مشخص می کند با این که می‌توانیم به‌خوبی بگوییم چه چیزی اکنون علتناراحتی‌مان می‌بشود، لزوماً همیشه نمی‌توانیم با مطمعن تعیین کنیم که در آینده چه چیز خوشبختی را برایمان به ارمغان می‌آورد. تحقیقات نشان داده است ما طبق معمولً دچار سه سوءبرداشت می‌شویم: اغراق در مقدار کنترل؛ برسی بیش‌ازحد خوب از خود؛ و خوش‌بینی غیرواقع‌بینانه نسبت به آینده. ولی وجه مثبت این سوءبرداشت‌ها این است که به ما اجازۀ قسمت‌بندی اضطراب‌ها و ابهام‌هایمان را می‌دهد. علاوه بر این، به ما این آزادی را می‌دهد که اهداف پرریسک ولی پربازده را جستوجو کنیم، نتایجی که اگر محتاط‌تر یا «واقع‌بین‌تر» باشیم به دست نمی‌آوریم.

توهم کنترل می‌تواند علتبشود در تصمیماتی که لزوماً به‌سود ما نیستند اعتمادبه‌نفس بیشتری داشته باشیم. علتش این است که خوشبختی آینده‌مان نیازمند همکاری و شراکت افرادی است که ایده‌ها و مطرح‌های خودشان را برای زندگی‌شان دارند، اهدافی که بعضی اوقات شدیداً با اهداف ما در تضاد است. این نه‌تنها فرزندانمان، بلکه شریک‌های عاطفی قبل و آینده‌مان را هم شامل می‌بشود. بعضی اوقات قربانی تصورات شریک جاری‌مان از داشتن زندگی بهتر با شریکی بهتر می‌شویم -این خواستۀ آنان که ما می‌توانیم فردی باشیم که نیستیم: فردی که هنگامی ما را دیدند بودیم، یا احتمالا وانمود می‌کردیم هستیم. و بعضی اوقات شریکمان از زندگی‌‌اش چیزی می‌خواهد که از آنچه وقتی دیگر می‌خواسته کاملاً متفاوت است: چیزی کمتر اشکار، ساختارمند و قابل‌پیش‌بینی. دبورا لوی در خاطراتش، هزینۀ زندگی ۵ (۲۰۱۸)، می‌نویسد «آشوب بزرگ‌ترین هراس ماست، ولی احتمالا بزرگ‌ترین خواسته‌مان هم باشد».

من به‌جستوجو آشوب بیشتری نیستم. ولی می‌فهمم که چطور می‌تواند امکانی برای تحول و احتمالات تازه به وجود آورد، احتمالاتی که به روشهای شناخته‌شده و ازپیش‌معلومِ زندگی که راه را بر دیگر گزینه‌ها می‌بندد مرتبط نیستند. ولی این نوع آزادی هم مشکلات خودش را دارد: علتمی‌بشود نبوده است محدودیت ایدئال بشود، و احساسات و پیامدهای مثبتِ ناشی از محدودیت‌ها و الزامات کم‌قیمت‌تر برداشت بشود. من و زن اولم بعدها با افرادی ازدواج کردیم که با مزاجمان زیاد زیاد تر سازگار بودند، ولی فرزندی داشتیم که اگر می‌توانستیم اختلافاتمان را با یکدیگر حل کنیم و طلاق نگیریم، زندگی راحت‌تری داشت. دوستان و مراجعانی هم داشته‌ام که سال‌ها روابطی سرد یا نامناسب داشته‌اند ولی از هنگامی پدربزرگ و مادربزرگ شده‌اند، معنی و باهم‌بودنی را توانایی کرده‌اند که هنگامی شریک عاطفی بودند از آن محروم بوده‌اند. احتمالا هیچ‌زمان به‌لحاظ عاطفی با هم جور نشوند، ولی پدربزرگ و مادربزرگ بودن برایشان عمیقاً رضایت‌قسمت و لذت‌قسمت است. آیا با پیداکردن شریکی دیگر، خوش‌حال‌تر می‌شدند؟ آیا اگر طلاق می‌گرفتند، فرزندانشان خوش‌حال‌تر می‌شدند؟ نوه‌هایشان چطور؟

متأسفانه تنها افرادی می‌توانند از ورود به رابطه‌ای طویل مدت یا خروج از آن منفعت ببرند که توانایی مالی این کار را دارند. تحقیقات اقتصادی و جامعه‌شناختی نشان داده است ناامنی مالی و پریشانی چطور بر کیفیت ازدواج و زندگی خانوادگی تأثیر می‌گذارد. جامعه‌شناس، الیسون پیو، در کتاب جامعۀ خارغلتان  ۶   (۲۰۱۵)، مشخص می کند که ناامنی شغلی به روابط صمیمانه صدمه می‌زند. او دریافته است که ازدواج اول زنانِ «تقریباً تحصیل‌کرده» (افرادی که چند سالی به دانشگاه رفته‌اند) دو برابر زیاد تر از زنانی که مدرک دانشگاهی دارند در پنج سال اول با ناکامی روبه رو می‌بشود.

مدرک دانشگاهی نسبت به سال‌های قبل کمتر می‌تواند تضمینی برای زندگی پایدار باشد، ولی تا این مدت هم سنگری در برابر ناتوانی، اضطراب و استرسی به حساب می‌آید که ناشی از ناامنی و پیش‌بینی‌ناپذیری مالیِ مزمن است. ماریان کوپر جامعه‌شناس در کتاب جداشده: خانواده‌ها در عصر ناامنی ۷  (۲۰۱۴) می‌نویسد «در دوران سخت، هنگامی با همسرمان دچار مشکل می‌شویم، حس می‌کنیم عزیزمان ما را نومید کرده است، نه سیستم».

آن‌هایی که تنگناهای مالی دارند برای رسیدن به شادکامی با مشکلات بیشتری روبه رو می باشند. باوجوداین، ما مرتباً تشویق می‌شویم که راه‌های تازه‌ای برای رشد فردی اشکار کنیم. همیشه رژیمی تازه‌تر برای پی‌گرفتن، عیبی قدیمی برای کنارگذاشتن، درمانی برای امتحان‌کردن و مشکلی برای اصلاح‌کردن وجود دارد. از ما می‌خواهند آگاهی‌مان از خود را گسترش دهیم، اصالت بیشتری از خود نشان دهیم و شکوفا شویم. طی این پروژۀ فردیِ ادامه‌دار، دعوت می‌شویم که ببینیم آیا به اندازۀ کافی قاطع، اجتماعی و حساس هستیم، یا آیا به‌ اندازۀ کافی از شریکمان -چه برسد به خودمان- دقت دریافت می‌کنیم؟

هنگامی روان‌درمانگری جوان‌ بودم، به مراجعانم در مسیری که می‌خواستند بروند قوت قلب می‌دادم، خواه آخر‌دادن به رابطه‌شان می بود خواه ادامه‌دادن آن. اکنون باملاحظه‌تر شده‌ام. پیشنهاد‌های درمانی‌ از مدلی احتمالاتی پیروی می‌کنند: اگر رابطه را آخر دهید، به گمان زیادً خوشبخت‌تر خواهید می بود، به گمان زیادً بچه‌هایتان هم خوب خواهند می بود و رابطه‌تان با آن‌ها خراب نمی‌بشود. ولی مدل‌های احتمالاتی مبتنی بر اصول عدم‌قطعیت می باشند. آماردانی به نام نیت سیلور پیش‌بینی کرده می بود که در انتخابات ۲۰۱۶، به گمان زیادً هیلاری کلینتون پیروز می‌بشود. به همین خاطر مردم از دست او عصبانی شدند، با این که او حرف های می بود ۳۳.۱ درصد گمان دارد کلینتون انتخابات را ببازد. به این علت، از دیدگاهی احتمالاتی، این شانس وجود دارد که در صورت ترک رابطه خودتان و فرزندانتان کمتر حس خوشبختی کنید و رابطه‌تان با هم تضعیف بشود. همۀ ما باید درمورد تصمیمات مقطعی زندگی‌مان بهترین گمان را بزنیم و امیدوار باشیم به‌خوبی جواب می‌دهد

از کجا می‌توان فهمید مشکلْ زیاد تر از شما است تا شریکتان؟ چند نشانه وجود دارد: مشکلاتتان با شریکتان بازتابی از مشکلاتی است که با دوستان، همکاران، همسر اسبق یا دیگر اعضای خانواده‌تان دارید. احتمالا کس فرد دیگر هم به شما حرف های باشد رفتارتان بیشتر از آنچه فکر می‌کنید مشکل‌زاست. یا احتمالا افسردگی داشته باشید و روان‌درمانگر یا شخص مورداعتماد فرد دیگر به شما حرف های باشد که خلق‌وخویتان علتتحریف دیدگاهتان به رابطه‌تان شده است. از نظر دیگر، احتمالا تلاش کرده باشید بهتر با شریکتان رابطه برقرار کنید و این کوششها نتیجه‌قسمت بوده و حرکت شریکتان را در جهت مطلوب شما تحول داده باشد.

همۀ ما نقاط کوری داریم که مانع از فهمیدن این می‌بشود که چطور خودمان علتمی‌شویم شریکمان رفتاری خلاف آنچه می‌پسندیم انجام دهد. دلبستگی به فرد دیگر، هرچند اسایش‌قسمت است، می‌تواند چیزهایی را از قبل فراخوانی کند که علتخرابی رابطه بشود. نیازهای برآورده‌نشده‌مان در کودکی می‌تواند به زمان حال بیاید، جاگیر بشود، و بخواهد که همین الان برآورده بشود. امن‌بودن ضمانت می‌تواند علتتنبلی ما بشود، به طوری که از عاطفه‌ورزی، دقت و قدرانی روزانه، که به رابطه زیبایی و اعتدال می‌بخشد، غافل شویم. تروماهای قبلی‌مان می‌تواند چشم ما را به کارهایی ببندد که علتمی‌بشود دوست‌داشتنی نباشیم، گویی با این کار والدین طردکننده‌مان را قبول می‌کنیم.

این نشانه‌ها ضمانت نمی‌کند بیشتر از آنچه فکر می‌کنید تقصیر فهمید شما است، ولی می‌تواند سرنخی برای آن باشد. همۀ رابطه‌ها نمی توانند بهتر شوند، ولی ناامیدی ذهنی ما همیشه به این معنی نیست که امیدی به رابطه وجود ندارد. بعضی اوقات تعمیری کوچک می‌تواند سود بسیاری به همراه داشته باشد، چیزی که من در زیاد ترِ مراجعانم می‌بینم.

از نظر دیگر، برخی‌ها به اندازۀ کافی از شریکشان خواست نمی‌کنند. آن‌ها هنگامی داخل رابطه خواهد شد، به‌شدت از پذیرفته‌نشدن می‌ترسند، نمی‌دانند مستحق چه چیزی می باشند، و مایل‌اند مدارا کرده و کنار همراه شوند. جان گاتمن پژوهشگر نشان داده است که زیاد ترِ روابط طویل مدت نه به‌خاطر خیانت ناگهانی، بلکه به‌خاطر مرگ با هزاران زخم به آخر می‌رسند. احساسات روزمرۀ صدمه‌دیدن یا فهمیده‌نشدن که ابراز یا پرداخته نمی‌شوند، در طول زمان، حس ضمانت و خوش‌بینی نسبت به بودن با یک نفر در آینده را تضعیف می‌کند. گاتمن دریافته است آن‌هایی که روابطی خوب و طویل مدت دارند از آنچه او «چهار سوار آخرالزمان» نام‌گذاری کرده است دوری می‌کنند: ایرادگیری، انزجار، بی‌توجهی، و دفاعی‌بودن. هنگامی یک یا چند مورد از این عوامل وجود مداوم داشته باشد، میل و ضمانت کم‌رنگ می‌بشود. برخی روابط باید به آستانۀ فروپاشی برسند تا دقت فرد را به ناراحتیِ فرد روبه رو جلب کنند. هنگامی به فکر ترک رابطه افتاده‌اید، خوب است تا وقتی که عکس العمل فرد روبه رو برایتان اهمیت دارد این نوشته را اظهار کنید. مطالعۀ طویل مدت ای میویس هدرینگتون درمورد طلاق، که در کتاب چه خوب چه بد ۸  (۲۰۰۲) انتشار شد، مشخص می کند ۲۵ درصد مردان از شنیدن خواست طلاق همسرشان کاملاً غافلگیر خواهد شد.

من و همسرم که ۳۰ سال با هم زندگی کرده‌ایم خوش‌شانس بودیم که، قبل از این که زیاد دیر بشود، زوج‌درمانی را امتحان کردیم. اگر زوج‌درمانی نبوده است، نمی‌دانم آیا رابطه‌مان ادامه اشکار می‌کرد یا نه، که این برای خودمان، فرزندانمان، و بقیۀ اعضای خانواده یک تراژدی می‌شد. جدایی با این که بعضی اوقات ملزوم است، نه‌تنها شریک‌های عاطفی را از هم جدا می‌کند بلکه خانواده‌ها، دوستی‌ها و اتحاد‌هایی را که ناشی از وفاداری یک طرف رابطه به فرد دیگر است هم مختل می‌کند.

ویلیام بلیک، در ازدواج بهشت و جهنم ۹  (۱۷۷۷-۱۷۹۴) می‌گوید «هیچ‌گاه نمی‌دانی چه چیز کافی است مگر این که بدانی چه چیز زیاد تر از کافی است». درست است، ولی هنگامی مدام به شما حرف های می‌بشود این چنین چیزی وجود ندارد، پی‌بردن به آن سخت است. این یکی از اندیشه‌های مهم امیل دورکیم در اواخر قرن نوزدهم می بود: با ازمیان‌برداشتن آیین‌ها، سنت‌ها، نقش‌ها و انتظاراتی که قرن‌ها امیال ما را هدایت کرده‌اند، توانایی فهمیدن این را هم از دست داده‌ایم که اکنون به آنچه می‌خواستیم رسیده‌ایم و می‌توانیم دیگر دست از تلاش برداریم. او می‌نویسد «هنگامی چیزی برای متوقف‌کردن ما وجود نداشته باشد، نمی‌توانیم خود را متوقف کنیم. فراتر از لذت‌هایی که توانایی کرده‌ایم، دیگر لذت‌ها را فکر کرده و به‌دنبالشان می‌رویم، و اگر فردی کم‌وبیش همۀ لذت‌های ممکن را توانایی کرده باشد، آرزوی غیرممکن‌ها را می‌پرورد، عطش برای چیزهایی که نیست». نقش‌های اجتماعی، هرچند محدودکننده و قدیمی به نظر برسند، حداقل برایمان روشن می‌کنند که آیا باید توقف کنیم و گل‌های رز را ببوییم، یا این که خود را در جست‌وجوی گل‌های خوش‌بو‌تری که در آن سوی تپه می باشند از پا درآوریم.

احتمالا قیمت بالارفتن از تپه را داشته باشد، احتمالا هم چیزی که به‌دنبالش هستید اصلاً گل رز نباشد. ولی جست‌وجوی بی‌آخر خوشبختی می‌تواند نتیجه‌ای معکوس داشته باشد: به‌جای رسیدن به زندگی عمیق‌تر و پرمعناتر، به چیزهایی برسیم که واقعاً نیازی به آن‌ها نداریم.



منبع