چرا هنگامی به بچه هایمان فکر می کنیم، هراس سراسر وجودمان را میگیرد؟
فرانک فوردی، ایان — کودکان چه میزانی از هراس، اضطراب و خطر را میتوانند تحمل کنند؟ تا اواخر قرن نوزدهم میلادی، اکثر مردم فکر میکردند که جواب این است: زیاد زیاد. خود ارسطو میاو گفت که آموزشوپرورش را میتوان اینطور تعریف کرد: آموزش دادن ما برای این که درست بترسیم. عموماً این باور حاکم می بود که حس هراس نقش مثبتی در شکلگیری شخصیت کودک دارد. اساسی بودن هراس در آموزشوپرورش کودکان از سوی انجمن مبلغان کلیسا در ۱۸۱۹ تصریح شده می بود، طوری که میانها گفتند «الزامی است کودکان از معلمان مدرسه بترسند». بعضی اوقات اوقات حرف های میشد که تجربۀ هراس برای کودکان در پرورش قوۀ خیال و خلاقیت آنان اساسی است. برای مثال، در ۱۸۴۸، هفتهنامۀ کریستین رجیستر به والدین پیشنهاد کرده می بود «بچهای که هیچ ترسی نداشته باشد هیچ قوۀ خلاقیتی نمیتواند داشته باشد: نمیتواند هیچ حیرتی، هیچ نشانهای از زندگی، یا هیچ هیبت و حرمتی را حس کند».
برعکسِ فرهنگ امروزی، که در آن برای هر گروه سنی سرگرمیهای مخصوص طراحی میبشود؛ و میگویند کلمات نامناسب (یا پرخاشهای جزئی) آغازگر حملات اضطراباند؛ و فکر بر این است که آخرین حد هراس، یعنی هراسِ جدایی، چنان مخرب است که اگر به درستی مدیریت نشود کل زندگی کودک را به نابودی میکشد. هراسهای کودکی، و ترسیدن از این هراسها، انگارً همهجایی است: هراس از خفتگیری، (هراس از تیراندازی در مکانهای عمومی را بگذاریم کنار) همینطور هراس از جنگ و تصادف به یُمن تلویزیون در همه جا جاری است. اکثر والدین امروزی دیگر بچهها را نمیترسانند، همان گونه که دیگر فردی بچهها را فلک نمیکند یا به یک سال کار سخت در ناکجاآباد نمیفرستد، بلکه فقطً در روبه رو حملۀ دنیا حس درماندگی میکنند. ما به شدت با هراسهای کودکان همساز شدهایم، و میکوشیم به هر قیمتی از تیزی این هراسها کم کنیم.
گذار از آن نگرش قدیمی به این نگرش تازه را میتوان در انتهای قرن نوزدهم و علم نوظهور روانشناسی ردگیری کرد. حس هراس که وقتی برایِ سازندهبودنش تمجید میشد، از سوی روانشناس پیشگام آن دوره، گرانویل استنلی هال، برای کودکان زیان اور اظهار شد و تحت این تهمت قرار گرفت که اثری زیانبار در زندگی کودکان دارد. مطالعات او در دهۀ ۱۸۹۰ لزوم نوعی تحول مسیر را نشان میداد. به جای این که به هراس کودکان به گفتن یک ویژگی عادی زندگی ایشان نگاه بشود، و به قول ارسطو بهگفتن معلم روزگار قلمداد بشود، هال استدلال میکرد که هراس را باید تهدیدی برای سلامت به حساب آورد. هال دربارۀ خطر «هراسهای بیمارگونه یا فوبیاها، که اسناد پزشکی موارد بسیاری از آنها را ثبت کرده بودند» هشدار داد. هال در کتاب ابعاد زندگی و پرورش کودک۱ (۱۹۲۱) او گفت مطالعات او نشان داده که «تعداد بسیاری از انواع درماندگیها و حتی ناهنجاریهای روانی به علت هراسهای نامعقول است». و نکتۀ بعدی: این «هراسهای نامعقول» زیاد تر محصول فرزندپروری نامناسب می باشند.
دیدگاههای هال بهطور گسترده مورد قبول روانشناسان، متخصصان فرزندپروری و آموزگاران قرار گرفت. در مجلۀ مادران سال ۱۹۱۷، یک نویسندۀ ستونِ جواب به مخاطبان، خواست کرد که مسئولان «پا جلو بگذارند و اجازه ندهند ما کودکانمان را به انسانهایی تبدیل کنیم که از لحاظ ذهنی ناقص و از لحاظ اخلاقی معیوب می باشند». آن نویسندۀ بینام مدعی شد که «هراس نوعی بیماری است و طبق معمولً به جهت آموزش و برخورد نادرست تشکیل میبشود».
این ادعا که حس هراس تهدیدی برای سلامتی کودکان است تا رسیدن به اغاز فاجعۀ جنگ دوم جهانی کماکان شواهد بیشتری اشکار میکرد. پیشنهادهای فرزندپروری دیگر نقش والدین را اینطور تعریف میکردند که پدر و مادر باید محافظ کودک خود در برابر هراسهایش باشند. جان واتسون، بنیانگذار روانشناسی رفتارگرا، میاو گفت کار مهم والدین باید جلوگیری از هراسها باشد، چون درمان برخی از هراسها بینهایت دشوار است.
دستورالعمل فرزندپروری میاو گفت هراس یک عقده و مسئلۀ جدی است و بزرگسالان را موظف به دور نگهداشتن کودکان از آن تحت هر شرایطی میکرد. برای همین، یک ستونِ جواب به مخاطبان در سال ۱۹۳۴ با گفتن «پیروزی بر هراس: راه حلهای تازه پرستاری»، به «مادران و پرستاران» اصرار میکرد که «از هر عاملی که تشکیل هراس کند بپرهیزند». مادرانی که توان فهمیدن صدمه تحمیلی هراس بر کودکانشان را نداشتند زیاد تر با هوچیگری و لحنی برای مثالً اخلاقی محکوم میشدند. یک تحلیلگر در ۱۹۲۲ در مجلۀ مکلورز این چنین نوشت: «شناخت مادر متوسط امروزی از این دشمنان ذهنی و روحی، این دیوهای روانشناختی که برای شکار کودکش کمین کردهاند، همانقدر اندک است که که شناخت مادربزرگش از خطر میکروب کم می بود». برخی از متخصصان از ناتوانی والدین در مدیریت هراس در کودکانشان دلواپس بودند، کودکانی که اکنون نسبت به قبل زیاد شکنندهتر فکر میشدند.
ایدۀ در حال رشدِ شکنندگیِ کودکان در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ به موازات ظهور فرهنگ فرزندپروری کودک-محور، به اختصاصی در طبقۀ متوسط، رشد کرد. به والدین و این چنین آموزگاران هشدار داده میشد که مسئول حفاظت از کودکان در روبه رو چیزهایی می باشند که سلامت روانی آنان را تهدید میکند. یک مفسرْ والدین را برای این که سختی بسیاری بر کودکان داخل میکنند، نقد میکرد و هشدار میداد که «در نقاط مختلفی در این مسیر پر از خار که از مهدکودک به دانشگاه میرسد، کودکان و نوجوانان زیر این فشارها بالاخره درهم میشکنند». تحمیل انضباط و سختی واردکردن والدین مسبب تشکیل هراس و اضطراب در کودکان دانسته میشد. به والدین حرف های میشد که کودکانشان را قبول کنند، آنها را به جای سرزنش کردن تشویق کنند، و دست از تحمیل این همه سختی بر آنها بردارند.
در دهۀ ۱۹۳۰ خواستِ محافظت از کودکان در روبه رو هراس از سوی آموزگاران نیز پذیرفته شد. چنان که یک معلم در مجلۀ آموزشوپرورش در ۱۹۳۹ نوشت: «تعداد بسیاری از دختران و پسران از هراس رنج میکشند» و «من شرمسارم از این که بگویم مدرسه زیاد تر این موقعیت را بدتر هم میکند». دیگران میانها گفتند که مشق و امتحان امکان پذیر کودکان را تحت سختی و استرس بیعلت قرار دهد. مکرراً ادعا میشد که مشق نوشتن جهت «کجشدن ستون فقرات، هراسهای شبانه و حملات عصبی در کودکان» میبشود. در عکس العمل به این حرف هایها، مدارس دولتی در نیویورک مشق نوشتن را تا کلاس چهارم ممنوع کردند، و در سن دیگو تا کلاس هشتم.
در ابتدا، فقط اقلیتی از والدینِ عمدتاً متعلق به طبقۀ متوسط بودند که به خواستِ افت انضباط و قوت قلبدادنِ دائمی به کودکان جواب مثبت دادند. اما کم کم، اتخاذ فنون برگرفته از روانشناسی برای مدیریت هراسهای کودکان مترادف با فرزندپروری مسئولانه شد.
به رغم هراس از هراس، تا دههها اکثر افراد باور داشتند که مقدار مقداری ناملایمت میتواند انعطافپذیری را تحکیم کند. متخصصان میانها گفتند کودکانی که از فجایع جان سالم به در بردهاند انسانهای انعطافپذیرتری می باشند، بهاختصاصی اگر خانوادهشان منبع حمایتعاطفی بوده باشد. اما در میانۀ دهۀ ۱۹۷۰ این لحن رفتهرفته اغاز به تحول کرد: پژوهشگران اغاز به موشکافی دقیقتر در نوشته کردند، مقدار انعطافپذیری کودکان را زیر سوال بردند و به جای آن بر صدمهپذیری آنان انگشت پافشاری گذاشتند. در دهۀ ۱۹۸۰، کلمه «کودک صدمهپذیر» کاربرد عام اشکار کرد؛ دیگر آن را فقط یک مشکل خاص و منحصر در برخی از کودکان نمیدیدند، بلکه یک حالت وجودی در همۀ کودکان دانسته میشد.
بازدید ورود کلمه «کودک صدمهپذیر» به زبان روزمره خالی از منفعت نیست. جستجویی در پایگاه داده نکسیس تنها نُه مورد اشاره به این کلمه را در دهۀ ۱۹۷۰ مشخص می کند. اولین کاربرد ثبتشدۀ آن در ۱۹ نوامبر ۱۹۷۲ در نیویورک تایمز است، که در آنجا از این کلمه برای اشاره به کودکان صدمهپذیر نسبت به «خطرهای ذهنی و عاطفی» منفعت گیری شده است. در دهۀ ۱۹۸۰، اشاره به «کودک صدمهپذیر» به ۱۴۱ مورد افزایش مییابد؛ در دهۀ ۱۹۹۰ به ۳۲۶۶ مورد. اما در اولین دهۀ قرن ۲۱، اشارهها به این کلمه به طور انفجاری به ۳۳۵۶۶ مورد میرسد. فقط در سال ۲۰۱۶ -آخرین سالی که اطلاعاتش را کامل کردهایم- ۱۷۷۸۱ بار به کلمه «کودک صدمهپذیر» اشاره شده است.
مطالعهای روی این مفهوم مشخص می کند که در اکثر این نوشتهها، با صدمهپذیری کودک بهگفتن یکی از ویژگیهای نسبتاً بدیهی کودکی برخورد میبشود؛ یعنی ایدۀ مفروضی است که بهندرت فردی روی آن دقت میکند؛ فرد فردِ کودکان بنا به تعریف صدمهپذیر لحاظ خواهد شد، هم از حیث جسمانی و هم از حیث دیگر نابالغیهای متصور. بهعلاوه، این حالت صدمهپذیری یک ویژگی ذاتی معارفه میبشود.
باور به این که کودکان با صدمهپذیریشان تعریف خواهد شد جهت تحکیم گرایشی شدید به بزرگنمایی تهدیدهای روبهروی آنان شده است. آنچه من «بیماریسازی از کودکی» مینامم علتدرونی خودش را پیدا کرده است. اهمیت این روال، در آثار نیک هسلم، روانشناس در دانشگاه ملبورن، مورد پافشاری قرار گرفته است. او گزارش میکند که از دهۀ ۱۹۸۰ به سپس، واژگان کلیدی مورد استفادۀ روانشناسان اجتماعی همانند «سوءاستفاده»، «قلدربازی» و «تروما» در رابطه طیف فزایندهای از ازمایش ها به کار رفتهاند. بهاختصاصی، این واژگان به نحوی فزاینده در رابطه موقعیتهایی به کار رفتهاند که در قبل فقطً ناخوشایند تفسیر میشدند، نه سازندۀ تروما.
این دیدگاه تازه روال جاری را که تقریباً همۀ ابعاد کودکی را از عینک هراس میبیند منعکس میکند. اما این هراسها به ندرت مستقیماً از تجربۀ خود کودکان پدید میآیند. آنچه در روایت قرن بیستویکمیِ هراس مورد پافشاری قرار میگیرد دیگر آن نگرانیهای سنتی کودکان، همانند هراس از تاریکی یا هراس از ترک والدین نیست. بهجایآن، این هراسهای کودکان به واسطۀ تخیل بزرگسالان شناسایی خواهد شد و زیاد تر اضطرابی را گفتن میکنند که در ذهن والدین کمین کرده است. هراس از داشتن شخصیتی شکننده، هراس از ناکامی، هراس از عزت نفس پایین، هراس از پایینتر از استاندارد بودن، هراس از آثار مخرب امتحانها بر سلامت روان دانشآموزان، هراس از رقابت و ورزشهای رقابتی و هراس از انضباط، همه مضمونهای تکرارشونده در او گفت و گوهای مربوط به آموزشوپرورش می باشند. زیاد تر شبح این هراسها بزرگنمایی میبشود، و اضطرابهای مربوط به کودک شکننده راه جدا گانه خودشان را میروال.
با این حساب، آیا کودکان نسبت به قبل ترسوتر شدهاند؟ متأسفانه این پرسشی نیست که بشود با دقت علمی بدان جواب داد. ولی مشهود است که امروزه سخن از هراس و صدمهپذیری زیاد زیاد تر از زمانهای قدیم گفتن و با کودکی همراه میبشود. هراسهای کودکان و هراس بزرگسالان برای کودکانشان زیاد تر با هم مترادف گرفته میبشود و زیاد تر از هر زمان فرد دیگر در قبل دربارۀ اینجور مسائل فکر میکنیم. در واقع، الان نوشتههایی واقعی داریم که هراسهای والدین را برای این که کودکانشان را ترسو بار میآورد، سرزنش میکنند. والدینی که دههها به آنها پیشنهاد میشد برای کودکانشان سپری در روبه رو هراس باشند، امروز متهم به این می باشند که مسئول ترسیدن کودکانشان هم می باشند.
«والدین هلیکوپتریِ» ترسو زیاد تر به علت جلوگیری از رشد سالم کودکشان نقد خواهد شد. مطالعهای که در مجلۀ دیپلوپمنت سایکولوژی در ژوئن امسال انتشار شده این چنین نتیجه میگیرد که «کودکِ دارای والدین زیاد کنترلگر امکان پذیر کمتر بتواند مقتضیات چالشبرانگیز ورود به محیط مدرسه را مدیریت کند». دیگران میگویند والدین هلیکوپتری «نیاز روانشناختی مبنایی کودک به خودمختاری و توانش» را عقیم میگذارند. برخیها آن قدر پیش رفتهاند که بحران سلامت روان در کالجها و دانشگاهها را به گردن نسلی از والدین که «پُر از هراس» بودند میاندازند.
منتقدانِ فرزندپروریِ هلیکوپتری دقت کافی به فشارهای فرهنگی قدرتمندی ندارند که تعداد بسیاری از پدرها و مادرها را به اتخاذ این روال وادار میکنند. به جای بمباران والدین با جریان دائم هشدار و نصیحت، این بهکلمه متخصصان باید مقداری آسان بگیرند، و بر روی پیامدهای ناخوشایند نصیحتهای متضادشان فکر کنند. دنیای کودکی جای زیاد بهتری می بود اگر جامعه یاد میگرفت که به والدین مطمعن کند، و تلاش برای این که این قدر آنها را بترساند متوقف میکرد.