فرهنگ وهنر

ماجرای چاپلین و زنی که او را متهم به تجاوز کرد_صبح سریع


به گزارش صبح سریع

چارلی بی‌شک در زمره‌ی یکی از بزرگ‌ترین نوابغ تاریخ سینماست. او فردی است که همه مردم جهان به هنر واقعی‌اش آشنا می باشند و به قوت و توانایی شگفت‌آورش ایمان دارند. من به نوبه‌ی خود قیمت بسیاری برای او قائل هستم و او را به گفتن مثالای از یک هنرمند واقعی می‌شناسم. من از دیر وقتی با او دوست بوده‌ام و روزهای خوشی را با هم گذرانده‌ایم. ساعت‌ها در گوشه‌ی خلوتی به درد دل پرداخته و از قبل‌های از دست رفته‌ی خود سخن رانده‌ایم. داستان زندگی شخصی او زیاد حزن‌انگیز و پرماجراست. احتمالا شما سخن‌های مرا باور نکنید ولی اگر از نزدیک به چشمان بی‌فروغ و خسته‌ی چارلی نگاه کنید حتما آثار یک زندگی غم‌آور و خسته‌کننده را در بعد آن‌ها مشاهده خواهید کرد.

خود او می‌گوید: «من در صحنه‌ی سینما هنرمندی ماهر و برعکس در عرصه‌ی زندگی بازیگری ناشی بوده‌ام.» در حقیقت هم همین‌طور است. چون او چندین دفعه با مشکلات و بدبختی‌های عظیم روبه رو گردیده و رنج‌های بسیاری در دوران زندگی خود برده. همان‌طوری که گفتم من و چارلی در نزدیک به چندین سال است که با هم دوست هستیم و هر دو نفر هم از این دوستی بی‌شائبه و قیمتی راضی می‌باشیم.

اغاز دوستی ما داستان جالبی دارد که در عین حال زیاد تاثرانگیز و ازردهکننده است. من در این مقاله از این داستان تاثرانگیز سخن بگویید خواهم کرد و رازهای نهانی را که تا بحال در سینه مخفی داشته‌ام برای‌تان نقل خواهم نمود.

من هیچ زمان خاطره‌ی آن روز را فراموش نخواهم کرد. خاطره‌ی قضات دادگاه را، خاطره‌ی زیاد مردمی را که مات و مبهوت به دهان من نظر دوخته بودند و خلاصه خاطره‌ی سخنان قاطع و محکمی را که جهت رهایی یک وجود هنرمند شد.

آن روز من و چارلی زیاد خوشحال بودیم. هنگامی از دادگاه خارج می‌شدیم همه مردم ما را با انگشت به هم نشان می‌دادند. حتی در خیابان هم عکاسان و خبرنگاران دست از سرمان برنمی‌داشتند. من به‌راستی دفاع خوبی کرده بودم. دلایل و سخنان من به قدری قاطع و محکم می بود که هیچ‌یک از قضات دادگاه نتوانستد کوچک‌ترین بهانه‌ای به دست آورند و چارلی را محکوم بکنند.

زن جوان می‌او گفت «من از چارلی بچه‌دار هستم»

نمی‌دانم داستان چارلی را از کجا اغاز کنم. از روزی که با جون بری همان زن فتنه‌گر آشنا شد و یا از روزی که پریشان و غمگین به سراغ من آمد.

بگذارید از همان اول داستان اغاز کنم…

تازه‌ کارهای اداری‌ام همه شده می بود و می‌خواستم بخوابم که یک دفعه صدای زنگ در بلند شد. این نوشته برای من زیاد شگفت و غیرمنتظره می بود چون طبق معمول در آن زمان شب کمتر فردی به سراغ من می‌آمد به عجله از اتاق خود خارج شده و از پله‌ها پایین رفتم. هنگامی به پشت در رسیدم چند لحظه مکث کرده و با احتیاط آن را گشودم. با منظره‌ی عجیبی روبه رو گردیدم.

تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ها درباره انتخابات، سیاست، اقتصادی، ورزشی، حوادث، فرهنگ وهنر و گردشگری و تکنولوژی را در وب سایت خبری صبح زود دنبال کنید.

در اغاز‌ی در مرد مختصر‌قد پریشان‌حالی به چشم می‌خورد که پالتوی تیره‌رنگی به تن و کلاه شاپوی سیاهی بر سر داشت. هنگامی درست در قیافه‌اش خیره شدم او را شناختم. او خود چارلی همان هنرمند مشهور می بود که نامش زبانزد خاص و عام است. آخر شما که چارلی را فقط روی پرده‌ی سینما می‌بینید نمی‌توانید مجسم کنید که او در پای پله‌ی خانه‌ی وکیل دادگستری ایستاده و تضرع کند. خلاصه او در حالی که زیاد غمگین به نظر می‌رسید او گفت: «آقای جایسلر از آمدن من در این زمان شب زیاد شگفتی نکنید چون اتفاق‌ی ازردهکننده‌ای برایم اتفاق افتاده و آمده‌ام تا از وجود شما منفعت گیری کنم.»

به عجله چارلی را به داخل اتاق بردم و از جریان ماجرا سوال کردم. او می‌او گفت:

– آقای جایسلر! زنی به نام جون بری از دست من به دادگاه شکایت کرده و مرا متهم نموده است. او ادعا می‌کند که من او را فریب داده‌ام و با او روابط نامشروع برقرار کرده‌ام. آخر شما فکرش را بکنید… این چنین تهمتی درمورد‌ی من چطور مرا در هم می‌شکند… اما آقای وکیل دعاوی! او برای ادعای خود علت بزرگی دارد، دلیلی که من و شما به هیچ وجه قادر به رد کردن آن نیستیم. بله او باردار است ولی باور کنید آقای جایسلر که او از من باردار نشده، بلکه این بچه‌ از مرد بیگانه‌ایست که هیچ‌کس جز خود جون بری از هویت او آگاه نیست. من آمده‌ام تا به پشتیبانی شما بی‌گناهی خود را اثبات کنم. چون هیچ‌ یک از قضات دادگاه زیر بار سخن‌های من نمی‌روال و گویی مصمم می باشند تا هر طور شده مرا محکوم سازند… بلی خوب محکوم کردن آدمی همانند چارلی چاپلین همین‌قدر که نام قضات را بر سر زبان‌ها خواهد انداخت هوس دادگستری‌چی‌ها را خاموش می‌کند و همین برای آن‌ها دلنشین است.

من که از سخنان چارلی دچار یک نوع بهت و حیرت شده بودم. گفتم: «آقای چارلی آشکار‌تر سخن بگویید کنید من از سخن‌های شما هیچ سر درنمی‌آورم. جریان چیست؟ جون بری کیست؟ خواهش می‌کنم ماجرا را از اول برایم شرح دهید.»

چارلی آه بلندی کشید و این چنین اغاز به سخن بگویید کرد:

– بله آقای جایسلر، حق با شما است بهتر است از اول ماجرا برای‌تان تعریف کنم تا احتمالا همه نکات مبهم این داستان برای‌تان روشن شود. در نزدیک به سه سال پیش می بود که من با جون بری آشنا شدم.

او زن دلنشین و با استعدادی به نظر می‌رسید. نمی‌دانم چطور شد که از نحوه حرکت و اخلاق او خوشم آمد و او را برای بازی در یکی از فیلم‌های خود انتخاب کردم. اما بدبختانه او یک هنرمند کارآزموده‌ای نبوده است و احتیاج به تمرین و توانایی‌ی کافی داشت. من هم از هیچ‌گونه پشتیبانی و مساعدتی کوتاه نکردم و کم‌کم فنون و رموز کار را به او آموختم. اما بر خلاف فکر من به جای آن‌که او هر روز مطالب جدیدی بیاموزد و نکات تازه‌ای یاد بگیرد از تجارب و درس‌های من منفعت گیری‌ای نکرد و بعد از شش ماه تمرین مداوم از کارهای خود هیچ‌گونه نتیجه‌ای نگرفت.

من که از این نوشته زیاد غمگین شده بودم قرارداد خود را با او لغو کرده او را روانه‌ی شهر نیویورک نمودم. یقیناً فراموش کردم بگویم که او و مادرش هر دو در شهر نیویورک زندگی می‌کردند و در این زمان شش ماه خرج آن‌ها را من از جیب خود می‌پرداختم. جون بری که از عمل من زیاد غمگین شده می بود بعد از زمان مقداری باز به هالیوود برگشت و مستقیما به سراغ من آمد. آن روز نحوه برخورد ما زیاد زشت و زننده می بود. او که دستش از همه جا مختصر مانده می بود به من او گفت: «چارلی! همه می‌دانند که من و تو از زیاد زمان با هم آشنا بوده‌ایم و می‌دانند که تو با من زیاد رفت و آمد داشته‌ای. درست گوش کن! نوشته آبروی تو در بین است. اگر بخواهی سخن‌های مرا نادیده بگیری سر و کارت با دادگستری و مقامات پلیس خواهد می بود. من با کمال احترام از تو خواهش می‌کنم که زیر این سفته را امضا کنی (و در حالی که چکی به مبلغ ۱۰۰۰ دلار را جلوی من می‌گذاشت در ادامه گفت) اگر آن را امضا نکنی به دادگاه شکایت خواهم کرد و خواهم او گفت که من از چارلی بچه‌دار هستم.

یقیناً او برای ادعای خود علت محکمی داشت و در حقیقت این علت قاطع هم بارداری او می بود. من که کاملا از نحوه سخن بگویید کردن او غمگین شده بودم فریاد زدم: «نه، جون! این افترا محض است. تو نمی‌توانی مرا متهم کنی. من پدر این طفل نیستم و هیچ زمان هم زیر این چک را امضا نمی‌کنم… جون که از جواب من زیاد عصبانی شده می بود به عجله مرا ترک او گفت و از در بیرون رفت. تا این مدت چند روز از این ماجرا نگذشته می بود که دیدم ورقه‌ی احضاریه‌ای از طرف دادگستری برای من آمده. هنگامی به دادگاه رفتم فهمید شدم که بلی جون از دست من به مقامات قضایی شکایت کرده و ادعای شرف نموده است!

هنگامی سخنان چارلی به این‌جا رسید چشمان خود را به نقطه‌ی نامعلومی خیره کرد و چند لحظه به فکر فرو رفت. من به صحت حرف های‌های او ایمان داشتم چون می‌دانستم که او یک بشر شرافتمند است و از هر نوع ریا و تزویری به دور می‌باشد. به همین علت از همان روز نخست اغاز به فعالیت کرده و مدارک ملزوم را جمع‌آوری نمودم. و در روز موعود به همراه چارلی روانه‌ی دادگاه شدم.

در دادگاه

در دادگاه ابتدا زن جوان شکایت خود را نقل کرد و سپس قضات دادگاه چارلی را مورد بازجویی قرار دادند. چارلی بی‌چاره هرچه می‌کوشید تا آن‌ها را قانع سازد هیچ‌کدام به زیر بار نمی‌رفتند و به سخن‌های او وقعی نمی‌نهادند. در آن لحظه چارلی از همه چیز نا امید شده می بود شراره‌های خشم و غضب از دیدگانش زبانه می‌کشید. بغض و کینه‌ی شدیدی نسبت به همه قضات دادگاه و مردم آمریکا در خود حس می‌کرد… هنگامی سخنانش همه شد نوبت به آخرین دفاع رسید اما این بار مسئول این آخرین دفاع من بودم. به عبارت دیگر سرنوشت و آزادی چارلی در دست من می بود و کوچک‌ترین اشتباه و غفلتی جهت محکومیت او می‌گردید. ولی من بر خلاف فکر چارلی و اطرافیان زیاد زرنگ‌تر از این‌ها بودم.

از چند روز قبل همه جواب‌ها و سوالات را در نظر گرفته و با سلاح کافی در سر جلسه حاضر شده بودم. هنگامی قضات و مردم ساکت شدند از جای خود برخاسته و خطاب به دادستان این چنین گفتم: «آقای دادستان و قضات محترم! لابد همه‌ی شما از ادعای این خانم محترم آگاه هستید و می‌دانید که با چه شجاعت و شهامتی چارلی بی‌گناه را متهم ساخته است، من چارلی را بی‌گناه می‌دانم و به حرف های‌ی خود ایمان دارم چون چارلی ابدا با این خانم رابطه‌ی نامشروع نداشته و بچه‌ی این خانم هم از مرد ناشناس فرد دیگر است که هیچ‌کس به جز خود او از هویت آن مرد آگاه نیست.

اگر به حرف های‌ی من مطمعن ندارید چند روز صبر کنید و بعد از به دنیا آمدن طفل قضاوت نمایید. آقایان قضات! اصولا قضاوت در این لحظه، عمل بی نتیجه و غیرعقلانی است چون هیچ‌کدام از شما از نتیجه‌ی نوشته خبری ندارید و نمی‌دانید که آیا واقعا بچه‌ی این خانم متعلق به چارلی است یا نه به نظر من بهتر آن است که جلسه‌ی محاکمه را به سپس از تولد بچه موکول کنیم و بعد از آزمایش خون او تصمیم نهایی را اتخاذ نماییم.

این سخن زیاد مورد دقت قضات قرار گرفت و به همین علت به اتفاق آرا قرار بر این شد که جلسه‌ی محاکمه به سپس از تولد بچه موکول شود. خوشبختانه هنگامی بچه به دنیا آمد خون او به آزمایشگاه فرستاده شد و نتیجه همان می بود که من انتظار داشتم. یعنی به هیچ وجه گروه خون طفل با گروه خونی چارلی تطبیق نمی‌کرد. دادگاه هم با اتکا به جواب آزمایشگاه چارلی را تبرئه نمود و در عوض جون بری را به گفتن یک فرد حقه‌باز مورد تعقیب قانونی قرار داد.

دسته بندی مطالب

اخبار کسب وکار ها

خبرهای ورزشی

خبرهای اقتصادی

خبرهای فرهنگی

اخبار پزشکی

اخبار فناوری



منبع