چرا دوران دبیرستان تا ابد همراهمان میماند؟_صبح سریع
[ad_1]
به گزارش صبح سریع
خوشبختانه یا بدبختانه، تعداد بسیاری از ما هیچ زمان دبیرستان را از یاد نمیبریم: عشقهای یکطرفه، خجالتزدگیهای همیشگی، تلاش مذبوحانه برای شاخشدن، بیداری جنسی، سختی والدین و مهمتر از همه، رقابت اجتماعی، ورزشی و درسی.
حتی یک ژانر کاملِ سینما و تلویزیون با محوریت دبیرستان وجود دارد. آثاری همچون «بورلی هیلز، ۹۰۲۱۰» ۱، «دختران بدجنس» ۲، «هذرها» ۳، «کلوپ صبحانه» ۴ و «اوقات خوش در ریجمونت های» ۵ همه انها به کشمکشها و تشویش این سالها میپردازند.
مگر این دورۀ زندگی چه چیزی دارد که علتمیشود نسبت به دیگر دورانها تا این حد معنادارتر و بهیادماندنیتر به نظر برسد؟
تجربۀ پژوهشی من در قامت یک روانشناس تکاملی مرا به این باور سوق میدهد که عوامل بسیاری دست در دست میگذارند تا خاطرات دوران نوجوانی ایناین چنین زنده بمانند، اما عامل مهم این اتفاق این است که آنچه طی میلیونها سال فرایند فرگشت در مغز انسان سیمکشی شده است تضادی دیدنی دارد با توهمات اجتماعی عجیبی که در دوران دبیرستان شکل میگیرد، توهماتی که ذهن پیشاتاریخیِ ما را با چالش اجتماعی بیسابقهای مواجه میکند.
به گفتن دیگر، دنیایی که ما برای پیروزی در آن تکامل یافتیم (گروهی کوچک و ثابت از افراد همخویش با سنین گوناگون) زیاد تفاوت دارد با یکجا چپاندن کلی نوجوانِ هورمونزده که در سالهای دبیرستان اطرافیان ما را راه اندازی خواهند داد.
«نقطۀ اوج خاطرات»
برخی افراد دبیرستان را بهترین دوران زندگیشان میدانند و «یاد اون روزها بهخیر» ورد زبانشان است. صرفنظر از این که واقعاً این چنین بوده یا نه، کاشف به عمل آمده که آرمانسازی از قبل به گمان زیادً یک فایدۀ تکاملی داشته باشد.
اما اکثرمان دبیرستان را با ملغمهای از احساسات دلتنگی، حسرت، لذت و خجالت به یاد میآوریم. و یقیناً احساسات قوی بهمعنی خاطرات قوی است؛ حتی آهنگهای آن دوران طوری در ذهنمان حک خواهد شد که هیچزمان نظیر آن در زندگی تکرار نمیگردد.
حافظهپژوهان حتی اتفاقای موسوم به «نقطۀ اوج خاطرات» را شناسایی کردهاند، اتفاقای که مشخص می کند نیرومندترین خاطراتمان مربوط به اتفاقات بین ۱۰ تا ۳۰ سالگی است.
مگر این دورۀ زندگی چه چیز خاصی دارد که علتتمایز آن از بقیۀ سالهای عمرمان میشود؟ بخشی از این قضیه بیگمان بدینخاطر است که در دوران نوجوانی، حساسیت مغز نسبت به برخی از انواع اطلاعات تحول میکند.
احساسات برای مغز سیگنال میفرستند که رویدادهای مهمی در حال وقوع است، و یقیناً سالهای نوجوانی آکنده است از بازخوردهای اجتماعی مهمی که در رابطه تواناییها، جذابیت، جایگاه و مطلوبیتمان دریافت میکنیم. این دقیقاً همان چیزهایی است که باید به آنها دقت کنیم تا از آنچه داریم بهخوبی منفعت گرفته و بهلحاظ اجتماعی و تولیدمثلی موفق شویم.
دنیایی با قانون جنگل
حافظهپژوهشی یافتههایی به دستمان میدهد که چرا تکهخاطرات ذهنیِ سالهای دبیرستان حتی چندین دهه سپس ایناین چنین شفاف در ذهنمان میماند. اما روانشناسی تکاملی نیز میتواند تبیین کند که چرا این چنین انبوهی از معنی به این سالها گره خورده و چرا این دوران این چنین نقش مهمی در هویت ما ایفا میکند.
برای مثالً علت دارد که نوجوانان زیاد تر جستوجو شاخبودن می باشند.
تا آنجا که دانشمندان میدانند، اجداد پیشاتاریخی ما در گروههای نسبتاً کوچکی میزیستند. اکثر افراد همه عمرشان را در همان گروه بودند و جایگاه اجتماعی فرد داخل گروه طی دوران نوجوانی رقم میخورد. چیزهای بسیاری در دوران نوجوانی و جوانی اشکار میشد: این که فرد تا چه اندازه بهگفتن جنگجو یا شکارچی ستوده میشود، این که فرد تا چه حد بهگفتن شریک جنسی مطلوبیت دارد و این که دیگران چه مقدار مطمعن و احترام نثار فرد میکنند. فردی که در سن هجدهسالگی بیاراعه به شمار میآمد دور از انتظار می بود در چهلسالگی به جایگاه شاخصی برسد. لذا از نقطهنظر تکاملی، رقابت در سالهای نوجوانی پیامدهایی داشت که در همه طول عمر ادامه مییافت.
یقیناً امروزه افرادی که ازمایش ها فوق الاده در دبیرستان ندارند میتوانند بعد از فارغالتحصیلی به مکان جدیدی نقلمکان کرده و از نو اغاز کنند. ما احتمالا در سطح هوشیارانه از این کار مطلع باشیم ( یقیناً تا جاییکه در دوران نوجوانی بتوان از چیزی خبر هوشیارانه داشت)، اما باز هم مؤلفههای روانشناختی که در مغز نوجوان فعال میشود علتمیگردد در این دوره غرق زندگی اجتماعی شویم.
شاخشدن میتواند به یک وسواس تبدیل شود چون، در همه عمر، شما را با افراد همسنتان ردهبندی خواهند کرد. هرچه نباشد، جایگاه شما در بزرگسالی عمدتاً بستگی به این دارد که در قیاس با همسنهایتان (و نه دیگران) چه عملکردی داشته باشید.
درضمن، سختیِ شدید در جهت همنوایی علتمیشود که چندان از قیمتهای گروه دوستانتان منحرف نشوید. طرد از گروه در دوران پیشاتاریخ برابر با حکم مرگ می بود.
همه اینها الزام متحدگزینی و اثبات وفاداری به دیگران است. نتیجهاش هم میشود تقسیم دنیای اجتماعی به گروهکهای رقیب که در گیر و دارِ سلسلهمراتب اجتماعی یکدیگر را خرد میکنند.
مامان، اینقدر نرو روی مخم!
داخل خانه هم کشمکش با والدین طبق معمولً گریزناپذیر است. والدین میخواهند بچههاشان موفق شوند، اما غالباً چشمانداز طویل مدتتری نسبت به نوجوانان دارند.
بعد آنچه پدر یا مادر فکر میکنند باید دغدغۀ بچه باشد (آمادهشدن برای شغل و یادگیری تواناییهای مهم زندگی) و آنچه خود بچه بهلحاظ احساسی بهسمت آنها کشش مییابد (شاخبودن و خوشگذراندن) زیاد تر اوقات در تضاد با یکدیگرند. والدین طبق معمولً میدانند تنش بین والدین و بچهها از کجا نشئت میگیرد، اما بچهها نه.
از سویی، هورمونها بهنوعی از «خودنمایی» دامن میزنند که به گمان زیادً در جوامع نخستین جذابیت فرد را افزایش میداده. ما تا این مدت هم تا حدی همان چیزهایی را در جوانان میستاییم که، هزاران سال قبل، بایستۀ پیروزی در شکار و نبرد می بود: خطرپذیری، توانایی مبارزه، شتاب، و توانایی پرتاب با شدت و دقت. زنان جوان نیز جوانی و باروری خود را به رخ میکشند. متأسفانه تا این مدت هم زیبایی معیاری مهم است که زنان را با آن قضاوت میکنند.
هراسِ جلسههای دوره
در دوران قدیم، ازآنجاکه هرکس تقریباً با همه افراد همگروه خود در ربط می بود، تواناییِ بهخاطرسپاری جزئیات مربوط به مزاج، پیشبینیپذیری و رفتارهای قبلِ همتایان نتایج زیاد مثبتی در بر داشت. تفکر انتزاعیِ آماری در رابطه انبوهی از افراد غریبه فایدۀ چندانی نداشت.
در دنیای امروز هم یقیناً خوب است که آمار افرادِ آشنا را داشته باشیم، اما با چالشهای جدیدی نیز مواجهیم. ما هر روز با غریبهها تعامل داریم، بعد نیاز است حرکت آنها را پیشبینی کنیم: آیا این فرد تصمیم دارد فریبم دهد یا برعکس، میتوانم به او مطمعن کنم؟ آیا فلان شخص فردی مهم است که باید با او آشنا شوم یا برعکس، یک هیچکاره است که راحت میتوانم فراموشش کنم؟
این کار برای تعداد بسیاری از ما دشوار است، چون مغز ما برای این چنین چیزی سیمکشی نشده است، بههمینخاطر برای رویارویی با این شرایط، به بینبرهای شناختی همچون تفکر قالبی روی میآوریم.
درعوض، انتخاب طبیعی علتشده تا یک کنجکاوی ذاتی در رابطه افراد خاص (و حافظهای برای انباشتن این اطلاعات) در وجودمان شکل گیرد. نیاز می بود برای بسپاریم چه فردی با ما خوشرفتاری کرده و چه فردی بدرفتاری؛ هرچه هم یک خاطره احساسیتر باشد، گمان فراموشکردنش کمتر است. هنگامی فردی که دوست نزدیکتان میدانستید در جمع به شما اهانت کند، سخت میتوان این اتفاقات را فراموش کرد، یا برای مثالً هنگامی که دوست مورداعتمادتان به شما خیانت میکند.
نتیجه میشود این که ما آدمها گرایشی قوی به کینهتوزی داریم. همین کینهتوزی نمیگذارد مجدد از ما سوءاستفاده شود، اما درعینحال میتواند در جلسات دورۀ دبیرستان لحظات معذبانه و تشویشبرانگیزی را رقم زند.
یک نکتۀ دیگر نیز قضیه را پیچیدهتر میکند؛ دبیرستان به گمان زیادً آخرین باری در همه عمر باشد که همهنوع آدمی گرد هم میآیند، آنهم تنها به این علت که همسن می باشند و در یک محله زندگی میکنند. بله، یقیناً که دبیرستانها زیاد اوقات تفکیکهایی بر مبنای نژاد و وضع اقتصادی دارند، اما دبیرستانیها باز هم، نسبت به هرآنچه بعدها در زندگیشان پیش آید، با تنوع روزانۀ بیشتری مواجه می باشند.
پژوهشها نشان داده که افراد، بعد از دبیرستان، خود را بر پایه هوش، قیمتهای سیاسی، ترجیحات شغلی و طیف وسیعی از دیگر ابزار غربالگری اجتماعی سامان خواهند داد.
اما درعینحال، افرادی که در دبیرستان میشناختید، بهطور پیشفکر، مبنای قیاسهای اجتماعیتان باقی میهمانند.
بر پایه «نظریۀ مقایسۀ اجتماعی»، ما ازطریق مقایسۀ خود با دیگران میفهمیم چه مقدار خوب هستیم و برداشتی از قیمت شخصی خود ترتیب میدهیم؛ هرچه افراد موردنظر زیاد تر به ما همانند باشند، بهتر میتوانیم نقاط قوت و ضعف خود را بسنجیم. ازآنجاکه همکلاسیهای دبیرستانمان همیشه همسن ما خواهند می بود (و نیز با دقت به این که آنها شروعی مشترک با ما داشتهاند)، علاقهای ذاتی وجود دارد برای این که بفهمیم بعدها چه به روز آنها آمد و این کار احتمالا دلیلی نداشته باشد جز این که بفهمیم زندگی خودمان در قیاس با آنها چطور است.
با این اوصاف، تعجبی ندارد که رابرت ساوثی، شاعر رمانتیک انگلیس، مینویسد «صرفنظر از این که چند سال عمر کنید، بیست سال نخست همیشه نیمۀ بلندترِ عمرتان است».
دسته بندی مطالب
[ad_2]