«پیرپسر» قهرمانی که نمیخواهد کلیشه بماند_صبح سریع
[ad_1]
به گزارش صبح سریع
فیلم پیرپسر به نویسندگی و کارگردانی اکتای براهنی محصول سال ۱۴۰۰ است. این فیلم به همانند التهاب داستان نهفته در آن فراز و فرود تعداد بسیاری را تا اکران عمومی توانایی کرد. فیلمی که در دورهای از ترویج فیلمهای کمدی به گیشه راه یافت اما توانست در لیست پرفروشها قرار گیرد.
لیلا حاتمی، حامد بهداد و حسن پورشیرازی سه ستاره این فیلم توانستند در بیست و سومین دوره جشنواره بینالمللی فیلم ترانسیلوانیا تقدیر بهترین کارکرد و اجرای بازیگران را از آن خود سازند.
اما این درخشش به حدی است که مخاطب در طول سه ساعت فیلم اختلاف خود با بازیگر را از دست داده و خود را در داستان فکر میکند. او میداند که همه ماجرا یک فیلم است اما همه نماها و صحنهها را گویی زیسته است.
پیرپسر با انتخاب عنوانی به جا، از معضلاتی که احتمالا هیچ کس جرئت مطرح آن را ندارد اما هر روز با آن روبه رو است، پرده برمیدارد و به همین علت است که مخاطب نمیتواند تا دقیقه پایانی از آن دست بکشد.
رعنا، زنانگی قربانی هوسهای زودگذر
براهنی در این فیلم ما را با زندگی پدر و دو فرزند پسرش همراه میکند. روبه رو شخصیتهای داستانی با یکدیگر در کنار صحنه پردازی قابل دقت از همان ابتدا تضادی را فریاد میزند که اختصاصی یک خانه و یک خانواده نیست.
براهنی بیپرده میگوید که بر خلاف کلیشهها امکان پذیر پدر یک جانی بالفطره باشد و در روبه رو فرزندان او چه آن پسری که از مادری تحصیل کرده به دنیا آمده و چه پسری که در انتهای داستان پتک غیرمشروع بودن بر سرش کوفته میشود، میتوانند خوب باشند و دغدغهشان نجات از نکبت فقر و بیکاری و بیچارگی باشد.
اما از نقطههای قوت داستان براهنی منفعت گیری از بازی لیلا حاتمی است. او نقش رعنا را بازی میکند. زنی مطلقه که به جستوجو خانه است. خانهای که احتمالا برای دلسوزی صاحبخانه به قیمت پایینتر به او اجاره داده شود. اما کدام گرگی دلسوزیش را بیمطالبه باقی میگذارد.
اکنون رعنا داخل خانهای شده که این مرد با دو پسر خود زندگی میکنند و هر سه برای تصاحبش رقابت میکنند.
حسن پورشیرازی که نقش غلام باستانی و پدر خانواده را بازی میکند در این تاثییر سینمایی بازی ماندگار و متغیری دارد. پیشتر ما او را در فیلمهای گوناگون به گفتن پدری دلسوز و احتمالا مقداری بیخیال دیدهایم اما در پیرپسر فریاد میزند: «شیطان رجیم خود منم.»
او باید حس ناامنی زن بیپناه در جامعه را با خواستهای مکرر خود از رعنا به مخاطب نقل کند اما به همان اندازه که وقاحت او را پایانی نیست و حاضر است برای تمنای خود در روبه رو عشق پسرش و رعنا بایستد ملزوم است رعنا نیز بیپناهی و رهاشدگی زنانی که در باتلاق مشکلات گرفتارند را به خوبی باز کند و بازی میکند.
غلام میگوید هیچ مردی به هیچ زنی بی نظر نیست و فارغ از مشکلات مالی این قضیه تلخترین ناامنی برای زنان را در سطح جامعه فراهم میسازد.
رعنا روزگار خود را در هراس و کوششهای ناکام سپری میکند و هنگامی از او میپرسند چه میخواهی میگوید: «میخواهم زندگی کنم.» زندگی که به واسطه ظلمهایی که در زندگی دچار آن شده از او ربوده شده است و هیچ کس حتی ذرهای به این حقانیت وقعی نمینهد.
علی، آیینه هزاران کتابخوان بیکار
رعنا سپس از ورود به خانهای که بوی ماندگی، نیستی، کپکزدگی نظر و به حال خود رهاشدگی را میدهد، نوری را در وجود علی پسر بزرگتر خانواده مییابد. حامد بهداد در نقش علی، مستندسازی است که دست از ساخت مستند کشیده است. اهل مطالعهای است که از کتابفروشی اخراج میشود و در ادامه نیز عاشقی است خوش قلب. او به مرگ هیچ کس راضی نیست اما صبوری و خونسردی فردی که پیرپسر داستان است، میتواند پدرش غلام را دیوانه کند. وقتی که رعنا به گفتن نقطه رقابت او با پدر در داستان جا خوش میکند، همه التهابهای فکری و روحی علی عیان میشود. او میخواهد خوب بماند. مؤدب باشد. خوش قلب باشد و وفادار. اما چوب همه فضایل اخلاقی به سرش کوفته میشود. بیکار میشود و مینشیند به انتظار چراغ سبزی از رعنا.

روبه رو خیری که او باشد با شری که پدرش است بهانهای میطلبیده و اکنون رعنا نماد این بهانه است. غلام میگوید دنیا را آدمهای بد ساختهاند و علی ناامیدانه فریاد میزند: «نه. اینطور نیست.بعد تکلیف قهرمانها چیست.» او قهرمانی است با صدای سکوت. اما در آخرین لحظه ناچار به انتخاب میشود. کشتن برای نجات دادن. نجاتی که بیحاصل است و برادر کوچکترش رضا به دست پدر کشته میشود. محمد ولی زادگان هرچند در محاصره ستارههای سینما نقش رضا را بر مسئولیت دارد اما به خوبی از مسئولیت ایفای آن برآمده و خبری از اکتهای اضافی و تصنعی در بازی او نیست.
علی ستون سلامت خانوادهای است در حال فروپاشی. به تمسخر گرفته میشود چرا که تمسخر و توهین و تهدید بهترین ابزار تخریب و مطیع کردن است. پدر با بیخیالی در دنیای اعتیاد به انواع مخدرها و الکل و روابط جنسی هیچ ارادهای برای حمایتاز فرزندان خود ندارد و حتی میتوان او گفت در جاهایی مانع از شکوفایی آنها میشود.پدر به جستوجو خوشی لحظهای خود آینده علی و رضا و حتی رعنا را به خون میکشاند.
غلام، دیوانهای خفته در کنج هر خانه
مگر آدمها از زندگی چه میخواهند جز زندگی؟ اما در کنج هر خانه و هر جمعی و اجتماعی می باشند افرادی که مغایر این قضیه کلی میاندیشند. حسن پورشیرازی که نقش پدر خانواده یعنی غلام را بر مسئولیت دارد، یکی از این دیوانهها است که میگوید: «در زندگی هیچ کاری نباید کرد فقط باید نشست و چشم به راه ماند.» این استیصال و وانهادگی با روحیه پسران جوان او که میخواهند خود را به جایی برسانند، در تضاد است. او حاضر نیست خانهای که به زور از چنگ این و آن درآورده را بفروشد تا به پسرانش سهمی بدهد. آنها را واداشته تا در کثافت و تیرگی واماندگی زندگی کنند.

افکارش به همانند جسمش و ریتم زندگیاش بوی ماندگی و خباثت میدهد. به واقع باستانی است. آن زمان که برای تصاحب زنی رقص شمشیر میکند گویی هزاران سال از زمانه خود عقبتر ایستاده است. اما توصیف جالبی از خود دارد. میگوید: «من رندم.» او هر آنکه را در جامعه و در طول حیات خود توانسته قربانی خواستههای خود کرده است. نماد انسانی است که به شیطان تبدیل شده است. رفتارهای غلام در فیلم بدون اغراق به حدی قشنگ کارگردانی شده که میتواند مخاطب را منزجر کند و او را بترساند. غلام قوت تخریب اندیشه، زیبایی و عشق را دارد. او میتواند زیبایی را به منجلاب بکشاند و میتواند حتی نزدیکان خود را بیهیچ تاسفی به قتل رساند و برگردد و در رخت خوابش تا صبح راحت بخوابد. بازی پورشیرازی در این نقش کاملاً نزدیک از دیگر آثار اوست و دلهرهای که قادر به خلق آن است مخاطب را شگفتزده میکند.
ما هر روز ناظر قتل، تجاوز، دزدی، دعواهای خانوادگی و فقر و بیکاری هستیم. اما زاویه نگاه براهنی و تیم اجراییاش به آنچه در ظاهر زندگی و در باطن مردگی است در ذهن مخاطب حک میشود. به همین علت است که پیرپسرتنها سپس از یکبار تماشا دیگر فراموش نمیشود.
دسته بندی مطالب
[ad_2]
منبع