چرا فکر می کنید همه چیز تحت کنترل شما است؟_صبح سریع
[ad_1]
به گزارش صبح سریع
تلاش برای کنترل همه چیز از جمله خواب و خیالات زندگی مدرن است، خیالی که بر آن است سرطان وار همه فکر و ذهن، هست و نیست مان را تسخیر کند!
تاریخ بشر داستان تسخیر پیشرونده نیروهای طبیعت است. داستان چیرگی ما بر طبیعت؛ ما جهشی بزرگ رو به جلو انجام دادیم، جهشی که توان مان داد کم کم اسرار محیط اطراف خود را کشف کنیم.
اکنون در دوران سختی زندگی می کنیم. همه چیز آن قدر سریع اتفاق میافتد که قادر نیستیم به گَرد پای همه اتفاقات برسیم؛ اما خیال می کنیم می توانیم همه چیز را کنترل کنیم.
پشت این خیال ِ کور رغبت مان بر راه رفتن روی زمینی است که زیر پای مان سفت است و آنقدر کند می چرخد که فهمید حرکت اش نمی شویم.
در ما حسی است انگار که در رأس همه چیزیم؛ انگار که بی ما و بی وجود ما هیچ اتفاقی نمی افتد!! زهی خیال باطل.
« تلاش برای تسلط بر این دوگانگی، رام کردن همه سرکشان و اهلی کردن آشوبگران، کنترل و تحول همه جنبه های غیر قابل پیش بینی جهان در نهایت جوهره و خود انگیختگی را نابود می کند و ناقوس مرگ را به صدا در می آورند»
آیا همه چیز تحت کنترل ماست؟
مشکل این جاست که ما همیشه هم فهمید این کار نیستیم که تلاش برای کنترل همه چیز خیالی واهی، هدفی ناممکن است. انگار یادمان می رود، و هنگامی فراموش می کنیم، به گونه ای حرکت می کنیم که همراهش امواج سهمگینی از اضطراب می آید؛ و پیامد تلخ بعدی : دائماً کنترل خود را از دست می دهیم و حس ناامیدی و سرخوردگی می کنیم.
همه چیز در حرکت دائمی است و صدها عامل وجود دارد که خارج از کنترل ماست. آنچه زنده و پویاست مدام تحول می کند. امروز یک راه است و فردا راه فرد دیگر. مرگ تنها حالتی است که کاملاً قطعی است. زندگی بین عدم قطعیت ها و جریان های غیرمنتظره اتفاق می افتد!
فانتزی کنترل
احتمالا زمان آن رسیده است که قبول کنیم، ما دیگر درعصری نیستیم که بتوانیم در آن به خودی خود آرام زندگی کنیم. ما مدام با صدها محرک بمباران می شویم. از خواب بیدار می شویم و بلافاصله سرمان پر از ایده ها و احساساتی می شود که با هم در تضادند. حس می کنیم کارهای بسیاری برای انجام دادن داریم اما نه زمان کافی برای انجام آن داریم و نه توان و امکان کافی.
هر روز احساسات و عواطف متناقضی را توانایی می کنیم. حتی بعضی اوقات اوقات مجبوریم بدون صرف زمان برای فهمیدن کامل آنها، آنها را فقط پیش ببریم؛ بی آنکه خوب به آن فکر کنیم و به تبعاتش بیاندیشیم.

باید آرام بگیریم، مقداری تأمل کنیم و برای خودمان محدودیت هایی قائل شویم. و در این راه به شدت از افکار و احساسات غمگین کننده ای که در مسیر تشکیل و عمل قرار می گیرند، برگذریم.
امکان پذیر بگویید: ” نه، من اصلاً این طوری نیستم که بخواهم همه چیزو تحت کنترل خودم دربیارم”؛ بازنگری کنید؛ احتمالا انجام اش می دهید بی انکه به آن فکر کنید. در بعدِ ذهن تان تمایلی شدید بر کنترل همه اوضاع دارید؛ به همین علت است که هنگامی چیزی مطابق برنامه پیش نمی رود یا با مانعی روبرو می شوید، سخت عصبانی می شوید. این به نوعی شورش علیه واقعیتی است که برخلاف اهداف ما است!
فکر کردید همه چیز تحت کنترل تان است و اکنون که مانعی پیش آمد، سخت برآشفته شدید.
در این شرایط، طبق معمول در نوعی پارادوکس غرق می شویم. چطور؟
شما بر امور مالی تان کنترل دارید، اما نمی توانید بی خوابی تان کنترل کنید. می توانید بر خستگی تان تسلط کنید، برای اش چاره ای دارید، اما بعضی اوقات رابطه با دیگران سخت می شود، حساب کارازدست تان در می رود و رابطه خوب پیش نمی رود و به هم می خورد. هر چه مقدار هم که تلاش کنیم، هیچ زمان نمی توانیم همه چیز را کنترل کنیم.

مشاهده آگاهانه و آگاهی کامل
بنا بر فرهنگ مشرق زمین زندگی نه با ذهن که با حواس است. یعنی توانایی زندگی از طریق حواس و نه فقط از طریق ذهن. باید آگاه می بود که چطور ذهن بعضی اوقات اوقات میتواند ازمایش ها ما را زیر تعصبات و هراسها نهان کند، و ما را از دچار شدن کامل با دنیای اطرافمان به روشی مستقیم و حسی باز دارد.
فکر همیشه وجود دارد و حقیقت را تفسیر می کند. ذهن زندگی ما را بر پایه تعصبات، هراس، جاه طلبی ها و چیزهای طویل دیگر هدایت می کند. در عین حال، زیاد تر ما را از توانایی هر روز عینی و ملموس زندگی باز می دارد.
این چه ربطی به میل به کنترل همه چیز دارد؟
اتفاقی که می افتد این است که فکر به این شکل عمل می کند: همه چیز را محدود و فهمیدن می کند تا آن را تصاحب و به نوعی هدایت کند. ادراک، احساسات و عواطف اما متفاوت عمل می کنند. آنها سرکش تر و آشفته تر، اما آزادتر و معتبرتر می باشند. اینها منطقه ای اند که تلاش ما برای کنترل همه چیز را خراب می کنند تا بتوانیم در لحظه و در محدوده ای که هستیم نشاط را توانایی کنیم.
چنانچه ذهن آگاه باشیم، می توانیم کنترل ذهن مان را برعهده بگیریم. زیاد تر با خودمان در جنگیم؛ افکارمان محتوا به ما می دهند و ما می کوشیم از شر آن خلاص شویم. نمی کوشیم آن را فهمیدن کنیم، فقط برآنیم در اسرع زمان حذفش کنیم. برای مثالً در وهله اول مضطرب می شویم سپس همه توان مان را می گذاریم تا اضطراب را دفع کنیم.
احتمالا اگر نگرش پذیرفتن و مشاهده را در پیش می گرفتیم، می توانستیم با دیدی متفاوت جور فرد دیگر زندگی کنیم.

بیاموزید بدون قضاوت کردن خود یا فکر کردن زیاد، فهمیدن کنید. فقط متفکر باشید… تلاش نکنید همه چیز را کنترل کنید. در عوض اجازه دهید چیزها در درون و بیرون جریان داشته باشند. این راهی است که به شما امکان می دهد زندگی را به شیوه ای واقعی تر و بدون دلهره توانایی کنید. شکل جدیدی از فهمیدن پدیدار می شود که خود را نه به گفتن یک درس فکری بلکه به گفتن یک درس زندگی گفتن می کند. این آگاهی بالاتری است که شما را به سمت اعتدال سوق می دهد.
دسته بندی مطالب
[ad_2]